ساختار وجودی دازاین - بخش اول
از نظر هایدگر؛ هستی، هستیِ هست هاست. هستی وجودی درعرض سایر موجودات نیست تا با درک و شناخت برخی از موجودات به شناخت هستی برسیم. هستی حقیقت نهفته در همه هست هاست و هر موجودی هستی خاص خود را دارد.
بنابراین تنها را شناخت هستی، دریافت و شهود آن در یکی از وجودات است. و راههای دیگر که جنبه استدلالی و استنتاجی دارند به بن بست میخورد. زیرا در استدلال و استنتاج ما بر اساس معلومات میخواهیم به کشف مجهولات برسیم اما هستی وجودی نیست که در موجود وجود داشته باشد بلکه هستی موجودیست که بواسطه آن، موجود از عدم و نیستی متمایز شده است.
اگر بخواهیم از استدلال استفاده کنیم مثل این است که ما بخواهیم هستی را از موجود جدا کنیم، انگار موجود و هستی دو چیز جداگانه هستند و میخواهیم از طریق مشاهدات پی ببریم که هستی ای که درون موجود است، چیست. اما این ممکن نیست چون هستی درون موجود نیست، هستی حقیقت موجود است.
هایدگر از میان موجودات، وجود انسان(دازاین) را نقطه آغازین شناخت هستی میداند.
و اما ساختار دازاین یا همان انسان که هایدگر آنها را برشمرده:
یک
دازاین ترکیبی از sein است به معنای هستی و da به معنی آن جا. پس دازاین یک "هستی_آن جا" یا یک "هستی_در_ جهان" است.
آنجا یعنی در جهان بودن و دنیایی که هر دازاین در ان بسر میبرد.
مراد از "انجا" محیط خارجی یا سیاره زمین یا هر مکان خارجی نیست بلکه مانند دنیای هنر، دنیای ورزش، دنیای شکسپیر است. وقتی میگوییم دنیای شکسپیر منظور عصر و جامعهای است که در شخصیت او تاثیر گذاشته و همچنین از او تاثیر پذیرفته. منظور دنیا همان حیات است منتها در اکثر اندیشه ها حیات انسان را مشترک میدانند اما هایدگر دنیا را حیات ذهنی و منحصر بفرد هر دازاین میداند.
هایدگر حتی در مقابل کسانی که میگویند انسانها ذات مشترک دارند و تعریفی ذات گرایانه از انسان ارایه داده اند میایستد. دازاین چیستی و ذات قابل تعریفی ندارد بلکه یک هستی در جهان است.
دازاین موجودی است که مجذوب و شیفته آمیزش و معاشرت اجتماعی و انجام دادن وظایف عملی و پی گیری علایق فردی باشد. بنابراین در هریک از این موارد دازاین یا همان انسان وارد روابطی میشود و علایق و نیازها و اهداف خاصی او را درگیر میکند. یعنی او را در جهان خاصی وارد میکند. هایدگر این درگیر شدن با نیازها و علایق و اهداف خاص را "بودن در جهان" مینامد.
دو
واقع بودگی
واقع بودگی یعنی من در جهانی ورای اراده و میل خودم وجود دارم و قالب زده شده ام. من بعنوان دازاین دنیای خودم را دارم. این دنیا نمیتواند بدون من باشد و من هم بدون آن دنیا نمیتوانم خودم باشم.
واقع بودگی افاده محدودیت و وابستگی تاریخی تاریخی دازاین است. من در دنیایی قالب زده شده ام که همه ان ساخته خودم نیست. من آزادم این قالب را به خود اختصاص دهن و با آن سازگار شوم اما این انتخاب آزادانه در درون حصاری است که حدود و امکانهای درون آنرا من شکل نداده ام. هرچند آنرا میپذیرم. بعبارت دیگر واقع بودگی یعنی به عهده گرفتن آنچه بوده است.
پس انسان یا دازاین در جهان زندگی میکند، جهانی که جهان اوست بنابراین نمیتواند برتر از جهان بنشیند و همچون یک آگاهی به عنوان سوبژه به جهان به منزله شی یا ابژه بنگرد.
هرقدر فهم دازاین از خویش افزایش یابد نمیتواند بر جهان غلبه کند چرا که شرط بودن او در جهان بودن است. حتی همین فهم از خویش را هم این جهان و در جهان بودن به ارمغان میآورد.
پس در جهان بودن یک مانع نیست بلکه شرط وجودی حصول دانش و فهم برای دازاین است
به ابعاد دیگه دازاین را در ادامه میپردازم