امیر آبتین

فلسفه ی ناب . فلسفه ی پیشتاز و نوین

امیر آبتین

فلسفه ی ناب . فلسفه ی پیشتاز و نوین

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هایدگر» ثبت شده است

هرمنوتیک هایدگر بنوعی تببین فهم خاص انسان در تقابل یا جهان است و او فهم را جزء جداناپذیر هستی در جهان میشناسد.

فهم نزد هایدگر مقدم بر دانش و روش شناسی و فلسفیدنی است که در قالب قضایا و زبان مطرح میشود. معمولا چنین گمان میشود که انسان بصورت فاعل دارای قدرت فهم است اما تحلیل هایدگر نشان میدهد فهم، شیوه ی بودن دازاین است.

بعبارتی "فهم" خودش هستی در جهان انسان است و بخشی مهم از نوع وجودی انسان میشود که با فهم او، میتوان به شناخت هستی انسان دست یافت. در زبان ساده؛ فهم همان ماهیت انسان را تشکیل می‌دهد یعنی این نیست که انسان موجودی ثابت باشد که فهمیده تر میشود بلکه خود فهم او باعث میشود او یک انسان به شکلی خاص گردد.

فهم به دو صورت وجود دارد. فهم وجودی که منظور فهمی بدون آموزش است مثلا انسان خودش می‌داند چگونه وقت تلف کند یا با دیگران همراه شود و این نیازی به آموزش ندارد. و نوع دیگر فهم همان است که پیشتر گفتم یعنی انسان با فهم امکان های ممکن در آینده طرح زندگی خودش را می افکند.

در تحلیل هایدگر، فهم را برتر از شهود و تفکر میداند و تفکر را ناشی از فهم میداند اما خود فهم نیست. باید گفت فهم حالت بنیادی وجود انسان در جهان است. یعنی وجود داشتن او در جهان باعث فهم میشود و فهم هم وجود او را ممکن می‌کند.

ما می‌فهمیم و یک امکان را طرح ریزی میکنیم برای آینده. سپس مرحله ی تفسیر است که فهم برای دازاین ایجاد کرده است. بعبارتی فهم خودش آنچنان در دسترس ما نیست بلکه با تفسیر ان است که ان امکان ها برای ما برملا میشود. 

هایدگر میگوید دازاین در دنیای خودش بدون فهم هرمنوتیکی نمی‌تواند مواجه شود. یعنی ما بدون فهم با اشیا مواجه نمی‌شویم که آنگاه اشیا را تفسیر کنیم و به آن معنا و ارزش ببخشیم. بلکه اشیا بطور معنا دار و توام با فهم هرمنوتیکی وارد دنیای دازاین میشوند. منظور این نیست که شی به خودی خود معنا دارد بلکه شی در سایه ی فهم هرمنوتیکی دارای معنا میشود و پس از آن، دازاین بسوی ان پیش افکنده میشود و پا به دنیای انسان میگذارد. 

این فهم در مرحله ی نخست با عنوان «تو دستی ready to hand» یاد میشود و بعد از آن «فرا دستی present at hand» گفته میشود. "تو دستی" یعنی برقراری ارتباط با اشیا در تجربه ی طبیعی و عادی است مثل وقتی که یک کارگر بعنوان کارگر که می‌فهمد کارگر است و قصدش کار کردن است یک ابزار را به خدمت میگیرد. در این نگاه برای کارگر انچه مهم است نحوه ی به کارگیری اشیا است و نگاهی استقلالی به شی ندارد بلکه برای کارش انرا میبیند. اما در فهم فرا دستی یعنی ما شی را بصورت مستقل نگاه کنیم بدون در نظر گرفتن کارکردش، مثل اینکه بخواهیم نقص آنرا دریابیم یا خواص و کارکردهای دیگر شی را با تامل پیدا کنیم.

در تحلیل هایدگر؛ فهم انسان از چیزها بر اساس نسبت انسان با ان چیز است. این را در زمینه ی علم هم شاهدیم که علم به هرچه نگاه میکند به نسبت انسان است. حتی اگر به کهکشان هم نگاه کند برای چیزیست مثلا برای کشف حیات، که بازهم یک "برای" دارد و صرفا خود کهکشان را جستجو نمیکند.

فهم دازاین بر اساس فواید و کارکرد چیزهاست به نسبت خودش، یعنی یک کارگر چکش را برای ضربه زدن میداند. هایدگر این را با as در جمله مشخص کرده، همان this as that یعنی چیزی برای کاری خاص. فهم دیگری هم وجود دارد که دازاین صرفا چکش را بدون در نظر گرفتن کارکردش نگاه میکند و میگوید چکش سنگین است که این فهمی آگاهانه به اشیاست.

در مباحث هایدگری، فهم را ناشی از پیش ساختار میداند، یعنی وقتی چیزی را میفهمیم بر اساس پیش داوری ماست. فهم ما ریشه در چیزی دارد که ما پیشاپیش داشته ایم.

بخشی از این فهم هم ناشی از پرتاب شدگی و در جهان بودن است. یعنی ما یک فهم بنیادی داریم که از احساس در جهان بودن نشات میگیرد. از این فهم ما با چیزها و امور ارتباط برقرا میکنیم و ان چیزها معنی میابند و به درون فهم دازاین میایند.

دازاین بعنوان هستی فهم کننده، گاه در چیزی که میفهمد برای رفع ابهامات نیازمند تفسیر است. تفسیر از برخی امور پوشیده پرده برمیدارد و انرا اشکار میکند و این انکشاف از طریق نوعی تصرف و به خود اختصاص دادن صورت میگیرد. یعنی مفسر تحت هدایت دیدگاه خاص خودش با توجه به فهم پیشینی خودش، یک متن را تفسیر میکند. 

بنابراین هر تفسیری ریشه در چیزی دارد که مفسر از پیش دیده است. 

بطور خلاصه؛ ما در مواجه با متن در زمینه‌ی خاصی قرار می‌گیریم، زمینه ای که به ما داده شده و واقع بودگی ماست. ما از منظر ویژه ای به ان مینگریم و در نهایت ما هرچیزی را به شیوه ی خاصی میفهمیم. 

بنابراین معنا دار شدن امور و چیزها هم ناشی از پیش داشت است و وقتی چیزی وارد فهم شد معنی میگیرد اما این معنی هم در پیش داوری ریشه دارد. 

در تفسیر متن شیوه ای وجود دارد به نام حلقوی بودن. به این صورت است که وقتی متنی را میخوانیم در ابتدای ان پیش داوری میکنیم و معنی کل متن را از همان ابتدای ان بنوعی حدس میزنیم و سپس در ادامه ی خواندن نکات بیشتری برایمان مشهود میشود. در این فرایند جزء به کل و دوباره کل به جزء، و این رفت و برگشت ها به شمای کلی و مفهموم متن دست میابیم و برایمان اشکار میشود. 

هایدگر میگوید در فهم حلقوی که بخشی از ذات و روش فهم دازاین است و نمی‌تواند انرا نادیده بگیرد یا به روش دیگری عمل کند؛ ما وقتی به فهم متنی اقدام میکنیم منوط بر فهم پیشین است و باید درباره ی آن موضوع یک پیش‌داوری داشته باشیم تا بتوانیم انرا بفهمیم و این نیست که بدون پیش داوری یک متن را از روی کنجکاوی بخوانیم بلکه همیشه از ابتدا یک حکم در مورد ان صادر میکنیم.

ایرادی که گرفته شد این بود که این فهم مثل راستی آزمایی علمی است که مثلا چیزی را میدانیم و می‌خواهیم با آزمایش انرا تایید کنیم و باعت می‌شود در دور باطل بیافیتم. اما هایدگر بیان کرد وقتی ما با یک پیش فرض شروع به خواندن میکنیم در ادامه، در این دور به مرور از انچه پیش‌داوری کردیم کم می‌شود و در نهایت یک نتیجه ی کاملتر عایدمان میشود.

همانطور که پیشتر گفتم؛ فهم ما فرایندی پیشینی است یعنی ما وقتی متنی را می‌خوانیم یا امری را میفهمیم بر اساس فهم پیشین ما از موضوع انجام می‌شود یعنی ما یک پیشداوری داریم و با آن پیشداوری به سراغ موضوع می‌رویم و آنرا تحلیل میکنیم.

ممکن است بگویند این یک دور باطل است چون با قضاوت قبلی به سراغ موضوع رفته ایم و این سبب میشود به نکته ی جدیدی برخورد نکنیم. اما هایدگر میگوید این دور باطل یا نقص نیست زیرا حلقوی بودن جزء ساختار و شرط حصول فهم است و بدون آن فهمیدن ممکن نیست.

یا ممکن است گفته شود؛ شاید فهم پیشین ما موهوم و اشتباه باشد و از این رو در تحلیل یک موضوع به انحراف برویم. ولی هایدگر نکته ی مهم و برجسته ی هرمنوتیک را اینجا بیان میکند؛ آنچه مهم است بیرون رفتن از دور هرمنوتیکی نیست بلکه راه درست وارد شدن به درون آن است و این عمل چیزی نیست که دلبخواهی به آن وارد شویم. وظیفه ی ما این نیست که پیش داشت های خودمان را موهوم تلقی کنیم بلکه راه درست این است که من بعنوان تحلیل گر قبل از خواندن، پیش داشت های خود را ارتقا بخشیم و پیش فهم خود را بر حسب خود اشیا از کار در بیاوریم نه اینکه پیش فهممان انبوهی از مهملات باشد. اینگونه است که میتوان تحلیلی درست داشت. همانطور که وقتی یک نفر تحلیلگر در باب فیلم میشود، پیش داشت های خود را غنا بخشیده و تجربه کسب کرده، فهمش از المان ها را بیشتر کرده و در نتیجه تحلیل قوی تری ارائه میدهد. 

بنابر نظر هایدگر، حلقه‌ی فهم از مفسر آغاز میشود و به مفسر ختم میشود. فهمیدن یک اثر یا متن یا شی خارجی ساز و کاری حلقوی دارد. یعنی آغاز فهم از ما است بعد این فهم در تعامل با متن یا شی سنجیده میشود و در این تعامل، فهم دیگری در پی فهم نخستین در ما شکل می‌گیرد و این امر همچنان ادامه دارد. در این میان وظیفه ی ما این است که فهم پیشین ما تفسیری از خود اشیا باشد نه موهومات و تصورات عامیانه، نه خرافات و باورهای قدیمی، نه استدلال های سنتی از خواب نما شدگی.

در تفسیر هرمنوتیکی تفسیر با پیش تصوراتی اغاز میشود که پی در پی جانشین هم میشوند تا آنچه مناسب تر است باقی بماند. بنوعی ما با پیش فهم یک فرافکنی نخستین انجام میدهیم(یعنی قبل از اینکه متن را کامل خوانده باشیم خودمان را به زمانی جلوتر فرا می افکنیم و یک برداشت از کل متن در ذهن میسازیم) و با ان فهم پیشین موضوع را شناسایی میکنیم و در ادامه با ملاحظه ی موضوع، معانی کنار هم قرار میگیرند تا در نهایت یک وحدت معنایی حاصل شود پس هرچه پیشتر میرویم نکات بیشتری برایمان اشکار میشود اما دقت داشته باشید که آشکار شدن نکات منوط به این است که قبلش حدس و قضاوتی پیشین داشته باشیم وگرنه چنین نیست که بدون قضاوت و گمان و پیش داوری، نکات اشکار شود بلکه چنین چیزی نیازمند قضاوت است. بنابراین رسالت عمل، یافتن فراافکنی مناسب است و یک پیش داشت درست داشتن مهم است.

هایدگر معتقد است لازم نیست آنچه منظور نویسنده بوده را کشف کنیم بلکه باید خود متن اهمیت داشته باشد.

آنچه مهم است خواندن متن است با پیش فهم، و این پیش فهم در حقیقت هستی وجودی مرا بیان می‌کند. من با خواندن متن در امکان وجودی جدیدی قرار میگیرم.

چون وقتی ما به درک چیزی نائل می‌شویم در واقع خود را بسوی امکان های جدیدی به پیش افکنده ایم و به برخی قابلیت ها و توانایی‌های خود واقف شده ایم. این وقوف به توانایی خود، نوعی خویشتن فهمی است. یعنی من با تحلیل متن خود را میفهمم و بیان میکنم. مثلا وقتی به ابزاری اگاهی پیدا میکنیم در اصل من اگاه میشوم که چه امکان جدیدی دارم و میتوانم با آن ابزار عمل خاصی را انجام دهم پس با درک ابزار من خودم را میفهمم.

بنابراین وقتی متنی را می‌خوانم یک پیش فهم دارم که این فهم از "هستن در جهان" برخاسته است و نحوه ی وجود من در جهان، فهم مرا شکل داده پس وقتی متن را میخوانم در واقع فهم خود و دل‌مشغولی خویش را اشکار میسازم.

طبق نظر هایدگر؛ وقتی متنی را میخوانیم نیات و اندیشه‌ی مولف اهمیت ندارد بلکه ما در حال خواندن و دیدن جهان مولف است. مولف در اصل جهان و جهان بینی خودش را به سطح آگاهی آورده. یعنی انچه از خواندن رخ میدهد تجربه ی جهانی است که مولف به تصویر کشیده، نه تجربه ی حالات ذهنی و نیات خاص او.

مفسر نیز با خواندن متن و تفسیر آن، امکان های وجودی خویش را توسعه میدهد، خویشتن را می‌فهمد و بر غنای هستی خود می افزاید.

گادامر در توضیح این اندیشه ی هایدگر می‌گوید؛ مفسری که متنی را میفهمد خودش را بر اثر فهم به سوی معنا پیش افکنده است یعنی من با خواندن متن و دریافت آن و کشاندن آن درون فهم خود، خویش را معنا دار میکنم چون با حالات جدیدی اشنا میشوم. مثل وقتی که میخوانم «انسان قدرتمند است» پس من معنایی جدید میگیرم، و همچنین این تفهم وضعیت ذهنی جدیدی برای او رقم میزند و زمینه ساز امکان بیشتر تفسیری او میشود. و در سایه ی این فهم میتواند ارتباطات جدیدی را ببیند و نتایج نو استنتاج کند، به توانایی خویش بهتر و بیشتر پی ببرد و زوایای پنهان خویش را بشکافد.

بطور خلاصه؛ شخصی که در فهم و تفسیر متنی می‌کوشد همواره پیش افکنی میکند و به محض انکه نخستین معنا از متن ظاهر شد، او معنایی برای کل متن فرا می‌افکند. از طرف دیگر، ظهور آن معنای اولیه به این دلیل است که ان شخص با انتظارات خاصی و با ملاحظه ی معنایی معین به خواندن متن پرداخته است. سپس این پیش افکنی در پی هم تجدید میشود که آن عبارت از درک معنای متن است. 

نکته ی دیگر که نیاز به توضیح زیادی ندارد، تاریخی بودن انسان است. یعنی هر انسان دارای تاریخ خودش است پس تاریخ هر انسان فهم او را و دل‌مشغولی اش را تشکیل می‌دهد پس هر تفسیری تحت تاثیر تاریخی بودن انسان است و مختص به اوست. 

پس تکرار میکنم که قضاوت ساختار فهم است و هرچه قضاوت و حدس پیشین ما دقیقتر باشد معنای نهایی هم غنی تر خواهد بود. و این قضاوت در تمام موارد فهمیدنی وجود دارد و هرچه می‌فهمیم بواسطه ی قضاوت است. 

  • امیر آبتین